نمیدونم چطوری ولی شروع میکنم -

 

چند وقت پیش حدود چند هفته پیش بعد از مدت ها؟نه بعد از یه عمر برای اولین بار توی عمرم اصلا- رفتم کلاس ورزش. کلا رابطه من با ورزش عین دوتا غریبه هست که هیچ شناختی نسبت به هم ندارن ولی کاملا هم از هم متنفر نیستن... در کل رفتم کلاس والیبال همه چیش خوب بود حتی اون روز یه دوست هم اسم پیدا کردم که اوتاکو عه. بابام هم خیلی تاکید داشت برم(تا روابط اجتماعیم داغونم بهتر شه-) ولی خب نمیدونم چی شد ولی گفتم سال بعد میرم درواقع دلم میخواد این بی انرژی بودن کمی بیشتر با من بمونه اما جزوی از من نشه برای همین علی رغم اینکه دوسش داشتم نرفتم

 

تا اینکه امروز بعد از اومدن از سفر یکی دو روزمون تصمیم گرفتم برم گیتار:) البته به نیت گیتار الکتریک رفتم یکی دو ماه گیتار رو پیش میرم تا بیاد دستم بعدش میرم پی عشقم...کلاسش توی شهر مون و شهر کناریش هم نیست ولی مثل اینکه توی شهری که ۴۵ دقیقه ازمون دوره کلاسش هست و میرم..راستش خیلی ذوق دارم آخر تابستون قراره صاحب یه گیتار الکتریک واقعی بشم*اشک شادی*

و آها قبل از اینکه برم ما معلم گیتارمون حرف بزنم رفتم پیش دوستم بعد مدت ها دیدمش و اونم کادو داد بازم رینگ الان سه تا رینگ مشکی و یه رینگ نقره ای و یکی طلایی که دوستم داده ..*خط زدن رینگ از لیست ته کشیده‌ی آرزو ها*

 

یه پیج یوتیوب پیدا کردم و اکلیل. ارههه خیلی اکلیلی و قشنگه درواقع یه خانومه که Daily life میسازه و خیلی کیوته ویدیو هاش:> خیلی ازش انگیزه میگیرم زندگیمو شروع کنم"> Annikas leaf

 

بار ها هم به اون گفتم اونم قبولش داره بهش گفتم حس میکنم دارم ارتباطمو با دنیا از دست میدم و اون میگه کاریه که ما باید بکنیم ولی هنوزم عجیبه انگار یه آدم عادی ام ولی فرسنگ ها با آدمای اطرافم فاصله و تفاوت دارم متفاوت ام ولی عادی ام و نمیدونم چطور توضیحش بدم 

میدونم این اصلا چیز بدی نیست میدونم همه ما با هم تفاوت داریم ولی با وقتی خودمو کنار اونا میزارم و مقایسه میکنم انقدری دور هستم که نتونم باهاشون ارتباط برقرار بکنم و این خیلی... هم حس تنهایی میده هم باعث میشه حرفی برای گفتن نداشته باشم تنها راهش اینه که همرنگ بقیه بشم مثل اونا گوش کنم ببینم حرف بزنم و فکر کنم و خیلی افتضاحه 

بدتر اینه که هنوز قدرت اینو ندارم به عنوان خودم وارد جمع بشم و لازم نباشه شبیه بقیه باشم تا حس زنده بودن داشته باشم(و بقیه بهم نگن چرا کم حرفی..هیچکس نمیدونه ولی شنیدنش بدم میاد خسته شدم..)

 

داشتن والدین برونگرا اینجوریه که نمیتونن درک کنن چرا از بودن در جمع خسته و کوفته میشی و انرژی نمی‌گیری متاسفانه به معنای واقعی وقتی از جمع های بزرگ برمی‌گردم انگار از جنگ برگشتم- خصوصا اگه تو جمع حرف های مزخرف همیشگیو بزنن (من مشکلی با جمع و اجتماع ندارم مشکلی با اینجور جمع ها دارم که قضاوت نقد کردن دیگران و حرف های بی اهمیت ضلع های اصلیشه...)

 

میدونم حرف های منم زیاد با اهمیت و مفید نیستن ولی این وبلاگ شخصیه و شما با این حرفا بیشتر ارتباط میگیرید و می‌خوام اگه دوست دارید برام تعریف کنید چیکار میکنید وگرنه من که عاشق بحث های فلسفی و راجع احساسات ام:"> با بحث های متفرقه هم اصلا مشکلی ندارم ولی نه وقتی که همیشگی باشه

+فردا جلسه اول گیتاره و ذوق> معلم گیتاره هم خیلی خانوم خوش اخلاق و مهربونیه واقعا>>

+نمی‌دونم چطوری بگم ولی تا حالا انقدر منتظر یه کامبک نبودم اندازه الانی که منتظر کامبک اکسدینری هیروز امTT واقعا شاهکاره این آلبوم:')

+آهنگ خونه آخر از جی دال و مدگل رو هم گوش بدید این آهنگه به معنی واقعی اولین قفلیم از پاپ وطنیه:")) کلیک

+من به این احساسی که اینجا میبینین نیستم و به اون بی احساسی که توی واقعیت میبینن نیستم*اخم ساختگی*

شبتون هم بخیر:")3>