۴ مطلب با موضوع «نامه‌ها :: برای ایزابل» ثبت شده است

منفی کوچولویی که از تنهایی می‌ترسه

​​​​​​

ایزابل عزیز,

زندگیم پر شده از به یاد آوردن‌ها و صحنه های دردناک. حتی وقتایی که اتفاقی نمی افته، داستان، توی افکارم می‌ره توی قسمت اوجش و منو یاد خودم می‌اندازه. به‌یادآوردن خودم دیگه یه مشوق نیست، یه درده، یه سواله، یه شک بزرگه.

صحنه عجیب و نادریه -حداقل برای من. وقتی همه دارن می‌رقصن و آواز می‌خونن و دست می‌زنن، تو خیلی آروم و ساکت روی صندلیت نشسته باشی و نه به خاطر صداها اما بخاطر بخش هیجان‌انگیز کتابی که داری می‌خونی به وجد اومده باشی. اون لحظه با خودم فکر می‌کردم خب، این منم. این جوریه که من انجامش می‌دم. اما حالا، انگار مشکلی وجود داره که از منه. یه چیزی توی وجودم اشتباهه. مثل همون منفی‌ای که از تنها بودن می‌ترسه.

دیروز، داشتیم جمع و تفریق عبارت‌های گویا رو یاد می‌گرفتیم، که یه چیزی رو دیدم. جواب این بود:

(m+۷)(m-۱)-

یکی از بچه‌ها پرسید: «چرا منفی‌ای که مال مخرجه رو نمی‌نویسیمش توی همون مخرج؟» معلم ریاضیمون با همون لحن شوخی‌طور همیشگیش گفت: «اگه بخوایم بنویسیمش مخرج، باید با یک بنویسمش. ولی چون تنهایی می‌ترسید گذاشتیمش کنار بقیه m ها.»

و میدونی چیه، بل؟ من تموم زندگیم، مثل این منفی کوچولوعه بودم. این منفی ما، از تنهایی می‌ترسیده برای همین از جایی که تعلق داشته ولی تنها بوده، زده بیرون و به بقیه ملحق شده. ولی اون وسط یکش رو یادش می‌ره با خودش ببره. اون یک چیزی بود که بهش شخصیت می‌داده. تفاوت می‌بخشیده. ولی بعد می‌فهمه، حتی با یک خاصش هم نمی‌تونه تاثیری ایجاد کنه. بود و نبودش فرقی نداره، همه چیز اون جمله‌ها مثل قبله. هیچ چیز با یک اون تغییری نمی‌کنه و اون هنوز تنهاهه. کارش فقط برعکس کردن بقیه‌ست و فاکتور‌گیری ازش. نه ضرب و تقسیم و عددای جدید.

به خوبی‌هایی فکر می‌کنم که اگه جور دیگه‌ای بودم، قطعا وجود داشتن. و حالا چون این منم، و من اون چیزی که بهتره و باید نیستم، باید چیکار کنم؟

پیدا کردن جواب همیشه سخت بوده بل. می‌دونم اینو خوب درک می‌کنی.

حالا می‌فهمم منظور وگا از آگاهی تاوان داره چیه. هر وقت که چیزی رو به یاد می‌آرم، دیگه مثل قبل نمی‌شه. حداقل توی ذهنم. وقتی زیاد به آدم ها و نیت هاشون نگاه می‌کنم، یه جایی توی وجودم می‌میرن. واقعا نمی‌میرن اما انگار وجود داشتنشون به اندازه یه شبح می‌شه، یه توهم، یه سایهٔ بدون جسم.

 ولی می‌دونی، هنوز "آدم‌های‌زیبا" وجود دارن و ما آدما هم، هنوز زیبایی رو دوست داریم.

راستی. مدتی میگذره از موقعی که برات موشک کاغذی گذاشتم روی ماه. دلم می‌خواد هر شب انجامش بدم. اونقدر که اون گربه‌های سفید‌مشکی پرنده ازم شکایت کنن. ولی کی اهمیت می‌ده؟ شاید کنارش یه شکلات‌آب‌نباتی زرد هم گذاشتم. شاید اصلا یروز خودم بیام. شاید.

بل زیبای من...لطفاً منو از خودت دریغ نکن. می‌دونم که وجود داری و هر صبح به باغ و گل‌هات آب می‌دی. حتی غروب پشت میزت چایی می‌خوری. لطفاً برام بنویس.

دوستدار تو

بلا

  • نظرات [ ۵ ]
    • Bella ִ𖧧
    • يكشنبه ۲ بهمن ۰۱

    موشک کاغذی بهت نرسید آخه دور بودی

     بل عزیز,

      زندگی توی واقعیت سخت شده. انقدر که راهی که از طریق تخیل به تو خطم میشد رو از یاد بردم. پس احتمالا باید بدونی چرا به جز نامه هام اثری از خودم نیست.

      گرچه امیدوارم به ماه نگاه کرده باشی و اون موشک کاغذی کوچولوی روی ماه رو دیده باشی. اونو به قاصدک ها دادم تا به تو برسونن اما اونا جوری نگاهم کردن که پشیمون شدم و از دستم پرواز کردن. پس دادمش به پری کوچولو ها اما اونا بهم خندیدن. ولی وقتی دیدن توی تموم اشکال صورتم هیچی مطلقا هیچی نیست، اونو بردن و روی ماه گذاشتن تا هرکجا هستی ببینیش. میدونی، بهشون گفتم اسمت ایزابله با موهای طلایی. ولی نمی‌دونم کجایی. فقط میدونم نزدیک نیستی. شاید بین گلای لیلیومی و داری چایی میخوری. من هیچ چیز دیگه ای از تو رو به یاد ندارم که بتونم باهاش بهت برسم. آخه تو دوری. اما حداقل خوشحالم که دورتر از صدها هزار سال نوری نیستی و علم بشر می‌تونه بگه تو نزدیک تر از این حرفها و حتی ستاره وگایی.

    البته اگه بگی که قول میدی اصلا وجود داری.(راستش حتی به یاد ندارم چرا انقدر می‌خوام وجود داشته باشی.)

      فقط می‌خوام بدونی من هنوز زنده ام و تنها هم نیستم .هیچوقت فکر نمی‌کردم اِسپَم می‌تونه یه اسم باشه تا وقتی وگا گفت اسپم اسم سوممه و من کاری به جز خندیدن نتونستم بکنم. نقاشی میکنم و یاد گرفتم از روی مدل واقعی، دست ها رو بکشم و دارم فکر میکنم دست ها خیلی زیبان. برای اطمینان خاطر فهمیدم توی مدرسه هیچ هیولایی وجود نداره و فقط چندتا بچه ساده با کمی دراما و شوخی های احمقانه ان. حتی حرف زدن باهاشون اونقدرا هم سخت نیست. اونقدرا هم درگیر سیاهی آسمونم نمیشم و فرض رو بر این گذاشتم من کورم اگه توی آسمون سیاهی میبینم.

      هنوز شب ها کلی ستاره توی آسمونه. با کلی صورت فلکی. ماه هم هست. هر صبح خورشید طلوع می‌کنه هر عصر غروب می‌کنه. توایلایت واژه قشنگیه و این غرب زدگی یا هرچی که بهش میگن نیست.

       با یادآوری همه اینا فقط می‌خوام یادت بیارم و یادم بیاد که هنوزم آسمون قشنگه. -با اینکه من هنوزم کورم و تاریک میبینم- و با اینکه هنوز خیلی دوری ولی شاید یروز بتونیم فاصله ها رو بی معنی کنیم.

      راستی موشک کاغذی فقط یه "شب بخیر" بود. پس اشکالی نداره اگه ندیدیش. شاید گربه هایِ سفیدِ مشکی پوش اونا رو برداشتن چون برخلاف قانونه. نمی‌دونم چرا.

    به جاش این نامه به طور قطع بهت میرسه.

    البته هنوزم شاید.

       پس،فعلا.

      بلا

  • نظرات [ ۷ ]
    • Bella ִ𖧧
    • چهارشنبه ۹ آذر ۰۱

    نامه‌ای با نهایت صداقت

    بل,

    یو. این منم. نامه نویسِ خسته.

    این روزا که همه‌ی بچه مدرسه ای های همسن و سالم درباره "کراش"هاشون میگن، من سعی میکنم بیشتر از دوستای زنگ تفریح خوشم بیاد. تو میدونی که هیچوقت دوست نداشتم وجود آدمایی رو ببینم که میدونم درونشون نوری نیست. ولی الان فقط مجبورم. چون باید بتونم همراهشون بخندم. حتی اگه این باعث خسته تر برگشتن از مدرسه بشه، مجبورم با همه تعامل داشته باشم. که چشمای متنفر رو از خودم دور کنم و بیشتر حرف بزنم.

    راستی میدونستی؟همکلاسی های تازمون بهم گفتن، فکر میکردن من نمیتونم حرف بزنم.

    همه اتفاقایی که داره میوفته... باعث میشه بخوام توی مدرسه بمونم چون توی مدرسه خیلی می‌خندم. اما وقتی میام خونه اوضاع اونقدرا هم خوب نیست و... دلم نمی‌خواد برگردم. این هفته بیشتر مواقع با کلید در خونه رو باز میکردم. خونه سرد و خالی اولین صحنه ای بود که به چشمم میخورد. بعدش مَستر آنیستورو ی همیشه گشنه رو میدیدم. با وجود اون خونه زیادم خالی نیست یا حداقل ترجیح میدم تنها باشم.

    چیزی از سختی این روزا به وگا نگفتم. دلم میخواد اون برام از چیزای رندوم حرف بزنه و انقدر چرت و پرت بگیم و بخندیم که فراموش کنم چه اتفاقایی داره میوفته. دیشب، از خوشحالی گریه کردم. از اینکه بعد این هفته سخت، اون هنوز اینجاست تا با من حرف بزنه. و از اینکه این قشنگ ترین چیزیه که میتونم بهش امید داشته باشم.

    روز های شلوغ و طاقت فرسای خیلی زیادی مونده. تا الان خیلی وقته چیزی نکشیدم. اسکچم از تهیونگ ناتموم مونده. کی دراما و انیمه های نصفه زیادی مونده. مدت هاست به چیز خاصی گوش ندادم و دلتنگم زندگی قبلمم.

    راستی، همینجا قول میدم کمتر گریه کنم. نه فقط برای اینکه نشون بدم چقدر قوی ام. میدونی که این قوی بودن نیست‌. من فقط می‌خوام کمتر مخفی بشم و فرار نکنم. که جاش بتونم به بقیه کمک کنم.

    ولی میدونی، با اینکه واقعا خسته میشم اما دارم توی حرف زدن بهتر میشم. ولی تو بهم افتخار نکن. هیچوقت پیشرفتم توی ارتباط زوری با مردم منو خوشحال نکرده. فقط نگرانی پدر و مادرم از روابط ضعیفم کم کرده.

    فکر کنم الان باید بگم "به امید دیدار" ولی فعلا ترجیح میدم همو نبینیم. چون اگه منو ببینی، شرمنده میشم. ایندفعه خبری از عروس دریایی ها و صحنه های اکلیلی نیست. حتی دیگه قرار نیست برات از چیزایی که تازه یاد گرفتم حرف بزنم. یا از شعرا و حرفای تازه ی وگا.

    حتی دیگه نمیتونم به تو و سوزی فکر کنم و آروم بشم. همه چیز فقط زیادی واقعیه و این به هیچ وجه قشنگ نیست.

    و اگه تو برای من حرف بزنی، انقدر اختلال ذهنیم زیاد شده که نمیتونم بهترین جواب ها رو برات پیدا کنم. اونوقت بیشتر از قبل هم شرمنده میشم. همون‌طور که کنار وگا از این بابت ناراحت میشم.

    اوه ایزابل، امیدوارم خوب باشی. ترجیحا باخبرم کن.

    میدونی آخرش یه روز تنها هدفم روزم، دراز کشیدن و نگاه کردن آسمون با تو میشه. قول نمیدم ولی امیدوارم.

    پس تا اون روز، فعلا.

    -بلا

    (این عکسو خیلی دوست دارمTT)

    +اینجور نبود که دلم نمی خواست پست بذارم ولی توی این شرایط مخفی شدن برام راحت تر بود اما الان خواستم بذارمش^^ به کامنتا جواب میدم قول!

    +توی یادداشت های قدیمیم نوشته بودم "من یه گربه ی بی حوصله و خواب آلو ام که به کسی اجازه نمیده بهش محبت کنه توی زمستونا عاشق گرمای بخاری و توی تابستون عادتش پشتکی خوابیدن زیر کولره از غریبه ها فرار میکنه یا اینکه سربه سرشون میذاره" و خب:دی شما چطور؟ (؟xD)

    +از کلاس زبان آنلاین بیست نفرم با نهایت صداقت متنفرم. 

    +قبل از اینکه بیشتر از این فکر کنم و فکر کردن بشه دلیل ناراحتیم و نتونم درس بخونم بهتره برم و درس بخونم چون به خودم قول دادم بعدش کتاب مورد نظرمو بخونم و مثل همیشه دارم وقت کم میارمxD 

  • نظرات [ ۱۱ ]
    • Bella ִ𖧧
    • يكشنبه ۸ آبان ۰۱

    به ایزابل

        بل

    سلام. منم، بلا. احتمالا شناخت من با اسم خودم برات راحت تر باشه اما بلا هم بخشی از وجودمه که تو هم میشناسیش شریک جرم من.*چشمک* پس فکر نکنم مشکلی باشه‌.

  • نظرات [ ۱۱ ]
    • Bella ִ𖧧
    • يكشنبه ۲۹ خرداد ۰۱
        Sing me to sleep
        Sing me to sleep
      I don't want to wake up
      on my own anymore

      Don't feel bad for me
        I want you to know
    Deep in the cell of my heart
        I really want to go
              ‌‌ ⭑
    disorientation
    /dɪsˌɔːrɪənˈteɪʃn/
    noun
    occurs when you are confused about the time, where you are or even who you are.
              ‌‌ ⭑
         ‌ □ ‌‌‌‌ Male
         ‌ □ Female
         ‌ ■ Person
    نویسندگان