We might be dead by tomorrow 
SOKO
Magic Spirit

 

خب آهنگ پست رو به عنوان یه هدیه بخاطر محو بودن/نبودن توی بیان این چند وقته بدونید چون خودمم خیلی دوست داشتم پست بزارم اما دلایل عجیب غریبی که خیلیشو به یاد ندارم منو متوقف میکرد حتی گاهی پست ها رو میخوندم ولی بی نظر رهاشون میکرد(به خدا من بیشعور نیستمTT) یا بدتر نظرمو می‌نوشتم و بعد صحفه رو رفرش میکردم"-"...

ولی باید بگم جاش سعی کردم با مردم توی حضوری ارتباط بهتر و مکالمه های موثر تری داشته باشم نتیجش داشتن لحظه های بهتر و اعتماد بیشتر بود ولی در نهایت فهمیدم به طور کلی من جایگاهی توی زندگی اونها ندارم و نخواهم داشت تلاش براش بیهوده هست به هر حال منم در واقعیت اهمیتی به اون ها نمیدم پس اون همه تلاش برای چی بود؟ یه پرسونای اجتماعی تر؟واسه اینکه از شنیدن چقدر ساکتی فرار کنم؟

 

برام سواله اینجا چطور بنظر میام.... مهربون؟سرد؟کیوت؟ تناقض عجیبی دارم حتی وگا هم تا چند وقت پیش بهم میگفت چقدر سردی و حالا بهم میگه تو چرا انقدر کیوتی*قیافه پوکر* ولی حقیقتی که وجود داره من خودمم از نیت یا فضا های عمیق وجودم آگاهی ندارم 

اگر داشتم وقتی سعی میکردم از بودن با اونا لذت ببرم هرگز این فکر به سرم نمی‌زد که در نهایت از تمام آدم ها دارم برای رشد و رسیدن به اهدافم استفاده میکنم 

اینجوری فکر کردن خوب نیست مگه نه؟بستگی داره با چه دیدی بهش نگاه کنیم ما میدونیم که آدم ها میان به دفتر نقاشیمون یه طرح جدید اضافه میکنن و میرن همه آدم ها تاثیراتی روی ما دارن باعث میشن رشد کنیم به ضعف هامون پی ببریم تصمیم بگیریم قوی تر شیم یا حتی یه دید متفاوت بهمون میدن اما در نهایت ما برای هم نزدیکان دوری هستیم که به هر حال روی هم اثر میداریم حتی ناخواسته گاهی رنگ همو میگیریم 

ولی جوری که من با توجه به اطرافیانم به این موضوع نگاه میکنم اینجوریه که من از دوستم خوشم نمیاد یل اینکه دیگه حس قبل رو نمیگیرم اما بخاطر اینکه قراره در آینده به درد من بخوره و برای رسیدن به یه سری اهدافم لازمه حاضر نیستم به صورت داوطلبانه از اون جدا شم 

حالا که اینا رو می‌نویسم بنظر ترسناکه یکم... ولی خب تا وقتی به اونا صدمه ای نزنم این کار مشکلی نداره

در رابطه با همین موضوع آهنگ seesaw شوگا رو گوش کنید و معنیشو بخونید واقعا پیشنهادیه:]

 

وقتی نمی‌نویسم احساس میکنم مردم و وقتی می‌نویسم هرچند بی مفهوم و چرند احساس زنده بودن منو رنگی می‌کنه انگار بخشی جدا نشدنی از من شده بدون نوشتن من خواهم مرد و این زشت ترین مرگه فرضا اگه تموم آینده مو بزارم برای نوشتن و در نهایت پولی در نیارم که حتی غذایی برای خوردن نداشت باشم و تو اون حال بمیرم بهتره که چیزی ننوشته باشم و بمیرم چون من مینویسم تا زنده باشم و اینجا میزارم تا به قسمتی هرچند کوچیک از دنیا اعلام کنم که من هنوز زنده ام می‌نویسم و از این بابت خوشحالم 

 

جهت آبرو بری خودم باورتون میشه چالش تیر ماه رو هنوز تموم نکردم ولی تابستون تموم شد؟:))(اصلا خجالت میکشم دارم اینو میگم شما خجالت بکشید و نرید پستشو چک کنید اخهه*خودزنی)

راستی این روزا روزهای پایانی تابستون ان ۱۰ روز دیگه تا بازگشایی مدارس و شروع سال تحصیلی جدید اگه این ده روز شمارش معکوس نیست پس چیه؟ این تابستون بهم این حسو میده که اینجا چیزی برای بدست آوردن ندارم اما بهتر از اون بیرونه... باورم نمیشه ولی توی تابستون هم روزایی داشتم که فقط منتظر بودم شب بیاد تا رها شم ولی از چی؟*شانه بالا انداختن* 

نمیدونم کی قراره از منطقه امنم بیرون بیام نمیدونم براش آماده ام یا نه حتی نمیدونم میترسم یا نه زود تسلیم میشم یا قوی تر از این حرفام؟(باید اشاره کنم یا معلومه برای کلاس نهم استرس دارم؟)

 

این مورد به دلایل نامعلوم پاک شده

 

میدونستید چند شب پیش حدود ساعتای ۶ تا ۸ ماه قرمز شده بود؟میدونید اون ستاره کنار ماه درواقع مشتری هست؟ میدونید وِگا اسم یه ستاره تابستونی هست؟شاید اینارو کم و بیش نمیدونستید اما مطمئنم این یکی رو میدونید.... که بلا عاشق آسمون و کهکشان و درکل اجرام آسمونیهD:

تا فکت های بیشتر بدرود

+۱بنظرتون میشه که صدای یه نفر گرمابخش باشه؟:")

+۲اگه تونستم یه پست درباره یه آهنگ ایرانی بی کلام میذارم دوست دارم به شما نشونش بدم:]

+۳من به طلسمی نیاز دارم تا باعث شه برای کتاب خوندن بیشتر وقت بذارم :')(حتی اگه از اون spell jar های کوچولو باشه هم حله. در واقع محشرهTT)

+۴این یکیو شما بگید...؟