صبح پنجشنبه هست. اولین فکرم اینه که خب بالاخره این هفته هم دیگه تمومه و با شوق رسیدنِ آخر هفتهی هرچند خیلی کوتاه، 'پنجشنبه های عمومی' رو تحمل میکنم. زنگ تفریح اول با پورین میریم بوفهی کوچه باریکه که جدید باز شده. یادم نمیاد آخرین بار کی بوفه داشتیم. شاید اون موقع ها که تازه دبستانی بودیم. من نسکافه گرفتم و اونم بیسکوئیت شکلاتی-نارگیلی. از پنجره دوم کلاسمون راه میونبر میزنیم و میپریم داخل کلاس. مثلاً عربی میخونیم و به معلم عربی که عکس خودشو رو جزوش زده میخندیم.
🫐
بابا هواشناسی رو نگاه کرد و گفت فعلا خبری از بارون نیست. تحمل این روزای پاییز بدون بارون سخته. بجاش سعی کردم به این فکر کنم که چقدر هوا قشنگه. ظهر ها توی سرویس شیشه رو میدیم پایین و ترکیب هوای نچندان سرد با آفتاب نچندان گرم و سوزان، حس خوبی بهم میده. و آسمونم نیمه ابریه و باعث میشه تموم صحنه های تکراری از مدرسه به خونه، امروز قشنگ تر از همیشه بنظر برسه.
🍓
هیچوقت فکرشو نمیکردم ولی دلم برای بعضی روزای کلاس نهم تنگ شده. با اینکه بهترین سالهای عمرم نبود و نیست. یادمه یکی از روزای سرد دی ماه آماده شدم برم مدرسه اما تا رفتم بیرون دیدم داره برف میاد. برای اولین بار توی زندگیم باریدن برف رو دیدم و مدرسه تعطیل شد. بعدش با مامانم رفتیم زیر پتو، کنار بخاری خوابیدیم و آرزو کردیم برف بشینه. که ننشست و خیلی زود قطع شد. یا مثلاً وقتی که رسیدیم به درس شازده کوچولو و معلم ادبیاتمون، معلم محبوبم برامون از معجزه و ارزش محبت کردن حرف زد. دلم برای کلاسای معلم ادبیاتمون تنگ شده. برای تک تک اون عصرا که وقتی حواسمون به بیرون پنجره پرت میشد آقای ب میگفت "فلانی، هستی؟ تو حیاط بودی داشتی میرفت خونه که گرفتیمت" و همه میخندیدیم و خستگیمون در میرفت. اینا همش باعث میشه که بفهمم مهم نیست چقدر غمگین باشی همش یروز خاطره میشه. حتی برای غمی که داشتی. برای لحظه هایی که به چیزی داشتی و الان نداری. و دلت خیلی تنگ میشه برای خیلی چیزایی که فکرشو هم نمیکنی. اصلا به قول استلا، خیلی موقعها اونطوری نیست که حتما باید خوش گذشته باشه تا بعدها دلتنگش بشی.
🫐
اگه کتاب بودی، «شازده کوچولو» میشدی
کسی که مثل خلبان کنجکاوه، مثل روباه خوب میدونه همراهی یعنی چی و مثل شازده کوچولو عاشق و پرتلاشه.
فالکتاب طاقچه من این دراومد. فقط چون خیلی قشنگ بود و خوشحالم کرد، گفتم یجا ثبتش کنم. =)
پینوشت۱: اگه ینفر رو پیدا کنم که هم به Radiohead گوش بده هم The Smiths میپرستمش. جدی. (اگه هم پیدا نشد خودمو میپرستم. چاره ای نیستㅋㅋㅋ)
پینوشت۲: تو دبیرستان همه اینجوری ان که از هم بدشون میاد اون وقت من هرروز از یکی خوشم میاد موندم کی بین ما ثبات نداره:| من یکی که نه-
پینوشت۳: به یه بافت آبی ایندیگو یا سبز زیتونی و جورابای کلفت گوگولی و یه سویشرت خاکستری نیازمندم.
اون وقت مامانم: هنوز اونقدر سرد نشده که سویشرت بخری
مامانم یه ماه دیگه: دیگه هوا داره خیلی سرد میشه فعلا همون کاپشن رو بپوش
بازم یه ماه بعدش: دیگه هوا داره گرم میشه. نمی ارزه. سال بعد.
و هر سال به همین منوال میگذره. من چهارساله یه سویشرت خاکستری ساده میخوام و بهش نمیرسم. نامردیههT_T
پینوشت۴: با همکلاسی که تو زندگیش تا حالا کتاب غیردرسی جز سفیدبرفی و سیندرلا نخونده چطور کنار بیایم؟ واقعا من جای اون توی زندگیم احساس کمبود میکنم.3/>