​​​​​​یکی از روزای گرم تابستون ۱۴۰۱ یه کوالا انسان نمای بیکار و بی حال و خسته از خسته بودن به نام بلا در حال ذوب شدن توسط آفتاب داغ بود که یکهو تصمیم گرفت بعد از مدت ها توی یه چالشی ۳۰ روزه(شاید هم ۳۱ روزه) شرکت کنه (خیلی هم با ربطه!)

پس این چالش چومی رو شروع کرد ولی از اونجایی که نه حوصله داشت ببینه امروز چندمه و نه دوست داشت هی اپیدتش کنه تا روز بیستم نوشت.... (چرا این کارو کردم واقعا؟)

اما خب انشالا از بیستم به بعد در روزانه نوشتنش تلاش بیشتری میکنم-^-

اینو هم گوش کنید:> Hare Hare Ya

منبع

روز اول

۱۰ چیزی که خوشحالم می‌کنه

چون می‌خوام یه سری توضیح بدم ۵ مورد میگم

۱_خودم. در واقع این خودشیفتگی یا حتی اعتماد به نفس یا سقف نیست...من یاد گرفتم که بتونم خودمو سرگرم کنم بلدم خودمو خوشحال کنم و پس خودم چیزیه که خوشحالم می‌کنه

۲_تی اکس تی و بی تی اس این دوتا فندوم های اصلیمن میخواستم بگم کل کیپاپ ولی اینطور نیست°^° چون من در حد دیدن موزیک ویدیو هاشون فنم و برای این دو فنِ فن تری امXD 

۳_ موسیقی، نقاشی، کتاب و انیمه اینا فعالیت های مورد علاقمن و چیزی ان که به زندگیم جون میدن اگه حداقل یکیشو انجام ندم انگار روزم بی ارزش بوده:">

۴_فکر کردن چیز خاصی ندارم بگم..‌..من عاشق فکر کردنم

۵_یه سری آدما...که با وجودشون با حرفاشون کاری میکنن از ته دل لبخند بزنی... جوری که دلت میخواد اونقدر بغلشون کنی که له بشن و بمیرن :")

 

روز دوم

یکی یه چیزی دربارم گفت که نمیتونم فراموشش کنم...

شبیه انیمه هایی

تا حالا سه چهار نفر اینو بهم گفتن(به خاطر مدل موهام یا نمیدونم...) و من هر بار اتک میخورم از این حرف...یعنی اگه خواستید منو از طریق تعریف خرذوق کنید این تعریف بهترین انتخابه D:

بلا سان تو هم شبیه گربه هایی

اینو آلبا سان بهم گفت و...ذوققققدینینینقن منی که عاشق گربه هام به گربه ها تشبیه بشم؟شبیه گربه ها؟وای خداTT

بعدا نوشت: ولی میدونید...گاهی مهم نیست چی گفته بشه مهم اینکه اون کی باشه و چه جایگاهی تو زندگیتون داشته باشه... برای مثال اون بهم گفت من خوشگلم قبلش چندین نفر دیگه هم بهم گفته بودن ولی وقتی اون گفت..خب=)

 

روز سوم

کسی که الهام بخش منه.

اگه الهام بخش چیزی باشه که تو ذهنمه..معمولا از متن ها و نوشته ها گاهی عنوان ها یا آدما و حرفاشون الهام میگیرم..بعضی وقتا هم یه سری چیزا که به وضوح خاصن منو به وجد میارن و کلی بهم الهام می‌بخشن

(با توجه به معنی که از الهام بخش تو ذهنمه گفتم)

 

روز چهارم

چطوری میشه مخ منو زد؟

خب...مخ زدن عبارت جالبی نیست بجاش بگیم چیکار کنیم بلا با چشمای ستاره ای نگامون کنه و ازمون تعریف کنهXD

یه قلب پاک یه ذهن متفکر متفق بودن سر یه مسائل خاص درک بالا مهربونیت ولی... فکر نکنم کار کنه...چون تمام اینایی که گفتم رو تو وجود یه نفر میبینم...حتی بیشتر..

 

روز پنجم

زیبا ترین واژه هایی که دیدم.

دوست دارم , moonlight , mamori tai , معجزات , Aoisora , ساکورا, آغوشش.. , 11:11

(میشه ساعت یازده و یازده دقیقه رو واژه محسوب کنیم؟:")

 

روز ششم

آخرین باری که هیجان زده شدم برای چی بود؟

دوست واقعی...گفت من دوست واقعیشم=)))

 

روز هفتم

فیلمی که حاضرم تا ابد از نو ببینم.

میشه بجاش کتاب بگم؟

کتاب عروس دریایی ۴باری هست که خوندمش و فکر میکنم توانایی هزار بار دیگه خوندنش رو دارم:") 

 

روز هشتم

چیزی که دلتنگشم.

کسی

?How can you miss someone you never met

 

روز نهم

چیزایی که می‌خوام فرزندانم ازم یاد بگیرن.

گرچه من از بچه بدم میاد و برنامم اینه که توی بزرگسالی مستقل و مجرد بمونم ولی همیشه به این سوال فکر میکنم...

یکی که می‌خوام یاد بگیرن توی راه خودشون از زندگی نهایت لذت رو ببرن

و متفکر بودن رو یاد بگیرن (خودمو تصور میکنم نشستم جلو یه بچه یا نوزاد و دارم براش از فلسفه میگم و اونی که هیچ نمیفهمه...نههه این برنامم هست واقعا و مهم نیست خوششون نیاد ایشTT)

در کل من نمی‌خوام مامانشون باشم میخوام اون دوستشون باشم که بهشون گوش میده و ازش کمک میگیرنD: چون...اون موقعی که نیاز داشتم شنیده بشم نزدیک ترین کسام کنارم نبودن:] (گرچه باعث شد یاد بگیرم تنهایی از پس خودم بر بیام ولی گاهی نمیشه میدونید چی میگم؟)

 

روز دهم

نامه ای به کسی.هرکسی.

به کسی دوسش دارم

ببین بچ من خیلی متاسفم ولی متاسفانه خیلی دوست دارم و دست خودم نیست خب؟بفهم نفهم"-"

همین-

(دلیلی که اینجوری دور زدم اینه که در حال حاضر خیلی نامه بهش نوشتم..خب چرا اونا رو نمیزارم؟نمیدونم)

روز یازدهم

چی الان داره داغونم میکنه؟

احساسات کوفتی مثل همیشه...یه چیزی هست که از درون داغونم می‌کنه و من هر اقدامی بکنم یعنی اگه سعی کنم از بین ببرمش بهم آسیب می‌زنه اگه باهاش زندگی کنم درد داره اگه اونو بخشی از خودم بکنم بازم تحملش سخته...یه چیزیه که دست خودم نیست

و خب...دارم سعی میکنم تحت تاثیرش قرار نگیرم و موفق بودم..گرچه گاهی خیلی درد داره و گاهی هم موفق نمیشم:")

 

روز دوازدهم

چی باعث میشه از خنده پاره شم.

تودو یا ران...یا میم های mbti یا مومنت های اسکیز ....گرچه همین الان هی یاد "آمریکانوووو چوآ چوآااا"هیونجین و اون تیکه فیلیز ناویداد فیلیکس نور مایند میوفتم و از خنده روده بر میشم...کلا جدیدا استعداد خاصی توی به هر چیزی خندین پیدا کردم"-"

 

روز سیزدهم

ده کار که قبل تولد بعدیم انجام می‌دم.

یک زندگی کنم ده نمیرم

 

روز چهاردهم

رابطه من و غذا چطوریه؟

زیاد خوب نیست...از اول زندگیم بد غذا بودم یه چیزایی خاصی می‌خوردم و همه چیز نمی‌خوردم..ولی بنظر خودم عادی هست 

مثلا قارچ گوشت بعضی جاهای مرغ بادمجون انواع اقسام خورشت و دوپیازه متنفرم....

حتی گاهی هم رابطه با غذا اینجوریه که حوصلم نمیشه بخورم"-"

ولی رابطم با ماکارانیجات اینجوریه که منو از آب بگیرید ولی ماکارانیجات رو ازم نه. به معنای واقعی عاشق ماکارانی، سالاد ماکارانی، پاستا، لازانیا و نودل و نودلیت ام...و رابطم با فست فود متاسفانه خوبه xD

 

روز پانزدهم 

کاری که همیشه به تعویق می‌ندازم.

من تقریبا همه کارامو به تعویق میندازمXD خصوصا مدرسه و درس خوندن 

برای امتحانات پایانی امسال سه روز برای مطالعات وقت داشتم ولی روز آخر تازه دست به کار شدم (و رسما مردم تا تموم شد)... همه پروژه ها و تکلیف هام هم یا برای آخرین مهلت میزارم یا سریع انجامش میدم

 ولی این به تعویق انداختن هام تا الان دردسر نشده و رو نمره هام تاثیر نداشته...

کاری که من میکنم به عبارتی دیگر به قول جناب/مستر/شیشو(استاد) هوتارو اگه مجبور نیستم انجامش بدم نمیدم اگه مجبورم سریع انجامش میدم D:

 

رو شانزدهم

به چه کسی حسودی میکنم؟

معمولا موقع هایی حسودی میکنم که بهتر از خودم رو ببینم و یه حس کافی نبودن بهم دست بده..البته سعی میکنم حسودیم رو به یه چیز خوب تبدیل کنم مثلا اگه حسودی میکنم که چرا اون بهتر و قشنگ تر اون کارو می‌کنه میگم من روش خودم رو دارم و بعد سعی میکنم حسودی رو تبدیل به یه انگیزه برای بهتر شدن تبدیل کنم

 

روز هفدهم

کاری که بیشتر مردم انجام دادن ولی من نه.

میشه دادن رو به میدن تغییر بدم؟ میدم..

عروسی رفتن/شرکت توی فعالیت های اجتماعی/اسم نویسی توی شورا

من تو وجودم ذره ای علاقه ندارم به اینا ندارم هیچ بشدت بدم میاد و مورد انتقاد قرار میدم

یادمه حتی توی یه عروسی داشتم ریاضی تمرین میکردم دفعه های دیگه هم انیمه میدیدم یا گیم میزدم...همین کافیه بگم منو به زور میبرن

فعالیت های اجتماعی هم نه هر فعالیتی یه سری چیزا مثل مهمونی رفتن منظورم یه چیز عمومی و نامفید بخدا خیلی غیر ضروری و بیخود ان :|

اسم نویسی توی شورا... معلومه نقش محوی توی مدرسه دارم؟ کلا شاید فقط به خاطر نمره هام مورد توجه قرار بگیرم نه مهارت اجتماعی خاصی دارم و علاقه به جلب توجه هدفم از مدرسه رفتن خلاص شدن ازش و گرفتن یه شغل خوبه

شورا هم فقط هدر دادن انرژیه و شما حتی نمیتونید زره ای توی تصمیم گیری های مدرسه شرکت کنید پس فایدش چیه؟فقط یه عنوانه مثلا بیای سر صف و بگی ساکت شو خانومم شخصی دوم بگه تو کسی هستی که بهم میگی ساکت شم؟ اونم میگه من عضو شورام خانوممD: وگرنه جز این چه مزیتی میمونه؟

 

روز هجدهم

اگه در مکان و زمان دیگه، مثلا دوران باستان یا غرب وحشی یا قطب شمال بودم.

چه سوالی سخت و باحالی..

اگه تو دروه زمونه سقراط بودم و توی یونان باستان یا آتن زندگی میکردم تمام سعیمو میکردم بتونم شاگردش بشم:") (گرچه خودمو خیلی دور میبینم)

برای باقی مثال ها احتمالا مثل دنیای اطرافم سعی میکردم زنده بمونم و زندگی کنم

 

روز نوزدهم

نظرم درباره جریان های سیاسی و اجتماعی داغ امروزی.

چی ان؟راسیتش خبر ندارم تو دنیا چه خبره پس نظری هم ندارم فعلا*خوردن باقی شیرکاکائو*

*?after a min:searching on Google:why are people so stupid*

 

روز بیستم

وقتی خسته میشم.

خستگی در میکنمXD (دور زدن سوالا چه کیفی داره)

دلیل خستگیمو دور میکنم(بستگی به چیزش داره)یه آهنگ اروم گوش میدم و می‌خوابم شاید هم بنویسم

حالا که فکرشو میکنم خستگی روحی یا جسمی؟ در هر صورت خواب مشترکهD:

 روز بیست و یکم

میدونم دارم چیکار میکنم؟

هم آره هم نه

منظورم اینه که...میدونم دارم زندگی میکنم ولی دقیقا مطمئن نیستم چطوری انجامش میدم"-"

 

روز بیست و دوم

چهار ویژگیِ عجیبم.