به تپه‌ی کوچک برگ‌ها نگاه میکنم. برگ‌های خشکیده‌ی خزان دیگر در زیر پاهایم صدا نخواهند داد. روی کاشی‌ها فقط خاک است و لا‌به‌لای هوا، وزش سوزناک باد. سردی باد، از خون‌های ریخته شده کف خیابان خبر می‌آورد. قاصدک خواب است... پرنده‌ها آواز سر نمی‌دهند... . گرچه اما برگ‌های تکیده در اواسط ماه دسامبر، دور ریخته و در نهایت، همگی‌شان فراموش خواهند شد. اما بعد آنها باران می‌بارد. آنها فراموش نخواهند شد. تاریخ حقیقت و شجاعت، نامشان را به یاد خواهد سپرد.