پرده ها پایینان. هالهٔ مبهمی از نور خورشید روی فرش و تخت نامرتبمه. هنوز مزه توت بافرهنگِ لهشده رو حس میکنم. پاهام یخ زدن. دفتر طراحیم که روش طرح سهراب سپهریه بازه. اسکچ وایولت اورگاردن هنوز کامل نشده. با اتود هفتدهم صورتی، توی دفترچه گلگلیم از تو مینویسم. تموم صفحههای کوچیکش پر از نوشته هام برای توعه و پر از همهٔ آهنگایی که اگه میتونستم برات میخوندم.
تو کنار زخم هام ستاره کشیدی و حالا من دارم خونریزی میکنم.
آهنگ کاردیگن تیلور سوئیفت، سردمدار پلیلیست جدیدم مدام تکرار میشه. میدونی، من دارم با ضعیف بودنم به خودم زخم میزنم.
بابا صدام میزنه، میگه آب جوش اومده. جوراب راهراه زرد و مشکیمو میپوشم و در حالی که با شلوار صورتی و موهای نامرتب بیش از پیش شبیه احمقا شدم، میرم بیرون. بابا زیر پتو خوابیده و مَستر آنیستورو روی مبل داره خودشو لیس میزنه. دونه های ریز چایی رو میریزم توی فلاسک و آب جوش روش. میرم توی حیاط. باد سرد زمستونی پوستمو میسوزونه. گرمای بیجون خورشید رو دوست دارم. خمیازه میکشم و همراه حبابهای خیالی کنار سرم برمیگردم روی تختم و خیال میکنم، تا اینکه به تو میرسم. اون کنار نشستی، اسکچامو ورق میزنی و وسط تعریفات ایراد میگیری. بعد گیتارو میگیری دستت و ادا در میاری که داری "مینوازی". تصورت میکنم که واقعاً داری میخندی و منم به گیتار زدن افتضاحت واقعاً میخندم.
و میدونی چیه؟اصلاً هم نمیخوام به روی خودم بیارم فقط یه متوهم فراریام که زیر نقاب یه رؤیاپرداز قایم شده.
♡
از سری اتفاقات غیرمعمولی که باعث شد از واکنش خودم تعجعب کنم این بود...آدم رنگیه روی میز خوابیده بود یه ایده به سرم زد گردنش رو قلقلک دادم و رسما فلنگو بستم فرار کردم و برگه عربیمو تحویل دادم. روز بعدش داشتیم نرمش میکردیم حواسم نبود یهو پشت گردنم ویزویز کرد قلقلکم شد و خندید برام عجیبه و ناراحت شدم که انقدر ذوق کردم و جالبه که چقدر زود واکنش نشون داد این روزا همه چیز یجور دیگهست. شاید هیچوقت فرصت اینو نداشته باشم که چیزی بیش از آشنا بشیم اما همیشه برام یه آدم جالب و رنگی میمونه. (انقدر از دور نگاهت کردم که وقتی از نزدیک میبینمت انگار نمیشناسمت)
-*-
میتونم تا ابد به curious kid ـی که وگا برای توصیفم گفت لبخند بزنم و متشکر باشم. *درخشش*
-*-
معاون مدرسهمون رسما یه پا خانم ترانچبال* امروزیه. جوری که از اون ور حیاط میبینمش از این ور ازش میگریزیم در دین پراکنده میشویم و دست به دعا میشیم برای سلامتی پاچههامون. (متأسفم بابت گفتنش اما واقعاً یا پاچه میگیره یا واقعا پاچه هاتو میگیره*wtf)
*خانم ترانچبال مدیر مدرسه ای هست که ماتیلدا میرفت روایت داریم -هم کتاب هم فیلمش که یکی از بچه ها رو از گیس گرفت و پرت کرد اون طرف دیوار. ما هم اگه شعونات مورد نظرش رو رعایت نکنیم یه همچین سرنوشتی برامون رقم میخوره."-"
-*-
در آخر،
توصیه خواهرانه ای که میتونم بهتون بکنم اینه که:
به هیچ وجه کتاب مورد علاقتون رو به مدیرتون ندید چون دیگه بهتون نمیدتش و حتی اگه برید به ظاهر بگید خوندیدش؟قشنگ بود؟ هم بهتون برنمیگردونه.^^ (ولی من دلم برای کتابم تنگ شده:)))
نتیجه این تجربه: دیگه کتابامو قرض هیچ احد و ناسی نمیدم
-*-
پینوشت۱: یروز نشستم کنار باغچه و به مورچههای روی گل رز زردمون که تازه باز شده نگاه کردم هیچوقت نمیدونستم مورچهها فقط یه خط مشکی پادار نیستن. (The greatest discovery of the world)
پینوشت۲: راننده سرویس بهمون رولت خامهای داد و رسما پشمام جوری ریخت که گفتم حتما توش سم ریخته."-"
پی نوشت۳: عنوان پست مال انیمه چینساو منه. اولش عصبانی شدم که چرا خودشو فدا کرد اما منم اگه جای هیمنو بودم همین کارو میکردم=)
این آهنگ تقریباً برای ۹ سال پیشه-(۲۰۱۴)