۵ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

معمولی مثل همه؛متفاوت مثل اونا

معمولی بودن خسته کنندس.

تظاهر به متفاوت بودن دردناکه.

اونا میگن بد بودن بده،

ولی اینکه نتونی خودت باشی از همه بدتره.

+و "ندونستن این که چی هستی ولی حداقل خودِ خودت نیستی ، عجیبه.

+متفاوت مثل اونا چون اونا همیشه از دور جالبن..حداقل برای من.

    • Bella ִ𖧧
    • شنبه ۳۰ بهمن ۰۰

    گربه ای که گوبه بود..

    Click

    این چهار روز خیلی عجیب گذشت در واقع رفتیم سفر و منم یکم فیلم و عکس گرفتم و این کلیپ بالا ها هم قسمتی از اونه که بیشترش هم دریاست و از چیز دیگه ای فیلم نگرفتم جز شیک شکلاتیه:"

    امیدوارم حس خوبی بده°^°

    old Japanese engraving

    زنی سجاف کیمونو را می برد تا گربه را بیدار نکند
     
    علاقه من به چیزا قدیمی و نقاشیای ژاپنی>>>سمت روشن روابط قشنگ آدما و حیوونایی مثل گربه:>
     
    مربوط به این تصویر بزارید از اتفاق کیوت دیروز هم بگم..")
    ​​​​توی پمپ گاز منتظر بودیم که یه گربه دیدیم که گربه نبود...گوبه بود:">
    دلیل گوبه بودنش هم این بود که شدیداً لوس بود و اصلا فرار نمی‌کرد کلا دستی بود و هی که نازش میکردم بیشتر خودشو میچسبوند بهم"))آه قلبم") جالب اینجاست که مامانم چیزی نگفت که کثیفه و نکن و اینا.. آخرش هم که میخواستم برم داشت دنبالم میومد">
    باور کنید اگه بزرگتر بودم و مستقل بودم قطعا اگه همچین گربه ای میدیم با خودم میبردمش خونه:") راستی نارنجی-سفید هم بود و این کیوت ترش میکرد...
    و اینکه این یکی از فانتزیام بود که واقعی شد="]
    و حالا گربه خودم:..
    +حس میکنم کلی کار دارم ولی اصلا یادم نمیاد چیکار داشتمTT
    +توجهی به بی عنوانی من نکنید...
    +همین..جانه:"
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • Bella ִ𖧧
    • جمعه ۲۹ بهمن ۰۰

    منطقه دید؟

    ولی وقتی میفهمی گاهی هیچی اشتباه نیست که از منطقه دید فرد مقابلت به مسئله نگاه کنی

    در واقع یا اون گزاره واقعا اونقدرا هم اشتباه نیست یا فرد تقصیری نداره اگه در مورد اون مورد اشتباه می‌کنه

    +ولی وقتی بحث فلسفه پیش آدمای درست باشه من پرحرف ترین آدم روی زمین میشم^-^

    +صرفا جهت ثبت تجربه

    • Bella ִ𖧧
    • جمعه ۲۲ بهمن ۰۰

    اگه روح بودم...

    منبع این چالش زیبا°^°

    نمایی با شباهت نسبی به این جسم خسته

    به زور چشماشو باز کرد با چشمای پف کردش ساعتو از کنار میزش بلند کرد و نگاش کرد : ۱۰:۲۳

    شاید بهتر بود خودمو بیشتر آماده میکردم برای ملاقات با این خرس خوابالو حتی معلوم نیست دیشب کی خوابیده

    خودشو باز جمع کرد و دستاشو روی گوشش گذاشت تا نشنوه که مامانش داره صداش میزنه تا بلند شه

    نیم ساعت با همون حالت به دیوار سفیدش زل زده بود و به قول خودش کار یه overthinker رو انجام میداد از همون اول صبح

  • نظرات [ ۵ ]
    • Bella ִ𖧧
    • پنجشنبه ۱۴ بهمن ۰۰

    یک سال.. +میشه بیاید؟:")

    همه احساساتی که در درنمون زندانی شده

    بعد وقتی دیگه نمیتونی اونا رو تو خودت نگه داری

    منفجر میشه

    و دنیایی که بعد از انفجار ساخته میشه 

    از اونی که فکر میکردم قشنگ تره

    -انیمه سرود قلب ها

    الان به دو دلیل خوشحالم ، یکی تولد یک‌سالگی وبمه!چرا خوشحال نباشم؟و یکی دیگش به لطف این دیالوگی که بالا گذاشتم دیگه لازم نیست از گذشته یا جایی که شروع به وبلاگ نویسی کردم طومار بنویسم

    داستان به وجود اومدن اینجا همینه همین احساسات بی ارزشی که هیچ جا جاشون نبود همین خاطره های که تعریف نمی‌کردم چون کسی رو نداشتم بهش بگم همین، بودن و شناختن خودم دلیل به وجود اومدن اینجاست

    چون حتی اگه بلا هم یه پرسونای دیگه باشه بازم انعکاسی از منه و مهم تر از اون پرسونای بلا هم مثل من بی نقص نیست

     ساده تر بگم دوتامون بلد نیستیم پست درست و حسابی بزاریمXD

    تولدت مبارک بلو اسکای/نایت اسکای خوشحالم از بودن دوتامون در اینجا 

    و ممنون از همه شما که یک سال باهام بودید و با حرف زدن باهام کلی خوشحالم کردید3>

    و همین ._.

    روز خوبیم داشته باشیدD:💙

    +ولی صندوق بیان می‌تونست یه لطفی بکنه حداقل یه امروزو مثل آدم چی اپلود کنه:/(عکسا رو درست میکنم..اینا قدیمی ان)

    +به دلایل دیگه هم نشنستم تعریف کنم ۱_اصلا تو تعریف کردن خوب نیستم ۲_از زیاد حرف زدن بدم میاد ۳_شما هم حوصله ندارید ، مگه نه؟

    +یک سالگی وب..یعنی باید هدیه بدم؟:"|

    +دلیل "اون میشه بیاد؟:")" این بود که ازتون می‌خوام از خودتون یه یادگاری جا بذارید چه منو خیلی وقته میشناسید چه کم چه تا به حال باهام حرف نزدید یا پستامو زیاد هم نمیخونید بازم یه چیز کوچولو جا بذارید::)ینجوری خیالم راحت میشه:")

  • نظرات [ ۱۱ ]
    • Bella ִ𖧧
    • پنجشنبه ۱۴ بهمن ۰۰
        Sing me to sleep
        Sing me to sleep
      I don't want to wake up
      on my own anymore

      Don't feel bad for me
        I want you to know
    Deep in the cell of my heart
        I really want to go
              ‌‌ ⭑
    disorientation
    /dɪsˌɔːrɪənˈteɪʃn/
    noun
    occurs when you are confused about the time, where you are or even who you are.
              ‌‌ ⭑
         ‌ □ ‌‌‌‌ Male
         ‌ □ Female
         ‌ ■ Person
    نویسندگان