۷۳ مطلب توسط «Bella ִ𖧧» ثبت شده است

✉️༄ ‧₊˚: و همه چیز تغییر می‌کنه

دوست عزیزم

یه هفته از شروع دبیرستان میگذره. راجع اینکه چطور جاییه احتمال زیاد جوابم قابل پیشبینیه، چون دبیرستان واقعا جای مزخرفیه. ولی من تنها کسی نیستم که اینو میگه. نمیدونم اجازه شو دارم یا اشتباهه ولی دوستام یا بهتره بگم دوست هامون هم همین نظرو دارن. هنوز مطمئن نیستم منو به عنوان دوستشون پذیرفتن یا نه، ولی کلا این قضیه اذیتم دیگه نمیکنه و مشکلی با تنها بودن هم ندارم. بیشتر دارم سعی میکنم اولویتم رو درس بذارم. برنامه های خیلی زیادی برای آینده دارم و از همین الان باید براش زیاد تلاش کنم.

  • نظرات [ ۱۲ ]
    • Bella ִ𖧧
    • پنجشنبه ۶ مهر ۰۲

    ✉️༄ ‧₊˚:چطور شروع کنیم؟

    دوست عزیزم

    این روزها کمی احساس گناه میکنم. چون انگار هرموقع که بیشتر احساس تنهایی میکنم، سعی میکنم بیشتر بنویسم و تصمیم گرفتم برای تو بنویسم. آخرین نامه ای که برات نوشتم درباره تابستونی بود که گذروندم. اون لحظه زیاد به این فکر نکردم که چرا دارم برای تو تعریفشون میکنم. ولی حدس میزنم حس میکردم ممکنه با شنیدنشون بهم افتخار کنی چون احتمالا درک میکنی که ساختن زمان خوب کار راحتی نیست، حداقل برای من. بالاخره، واقعا هم کسی رو ندارم که علاقه ای به شنیدن این حرفا داشته باشه. شایدم هیچوقت نداشتم چون هیچوقت قبلا انجامش ندادم و برای همین خاطره های خیلی زیادی رو از یاد بردم. خوشحالم تصمیم گرفتم برای تو بنویسم. به زودی بعد از این نامه، اون یکی هم به دستت میرسه.

  • نظرات [ ۹ ]
    • Bella ִ𖧧
    • جمعه ۳۱ شهریور ۰۲

    Life is a willow

    یه مدتیه پست نگذاشتم نمیدونم چطور شروع کنم ولی به خودم قول دادم حداقل یه پست بزارم. به هر حال این شما و این یه شرح نچندان کوتاه از همه چیز این چندوقتهD:

  • نظرات [ ۱۱ ]
    • Bella ִ𖧧
    • شنبه ۱۱ شهریور ۰۲

    کورورون

    Kororon By Eve 

    حس کردم حیفه بشینم تنهایی همچین چیز سمخیمیمیممیپزمزنیی ببینم.

    خلاصه که ایمان بیاورید و برید یوتیوب ببینیدش.TT

  • نظرات [ ۳ ]
    • Bella ִ𖧧
    • دوشنبه ۶ شهریور ۰۲

    Fear

    گاهی هم باید از خودِ ترس بیشتر بترسم تا بتونم آدم شم و واقعا زندگی کنم.

    • Bella ִ𖧧
    • چهارشنبه ۲۸ تیر ۰۲

    Stargazing-

    Stargazing
    The neighbourhood
    Magic Spirit
    • Bella ִ𖧧
    • يكشنبه ۱۴ خرداد ۰۲

    زنده بودن، مبارزه است.

    این پست حاوی مقدار زیادی آه و ناله هست. اگه حوصله ندارید یا روحیه ظریف دارید و آدم مودی هستید، پیشنهاد نمیشه. در عوض شما رو به پی‌نوشت سوم راهنمایی میکنم.

    با تشکر و احترام، بلا3>

  • نظرات [ ۱۶ ]
    • Bella ִ𖧧
    • پنجشنبه ۱۴ ارديبهشت ۰۲

    زندگی بلا به روایت عکس.

    ​​​​

    (به تقلید از میتسوری~)

    پرتوهای آفتاب که ملافه تخت و فرش رو بغل کردن، پنجره های باز، نسیم بهاری که هنوز یکم سرده، کلافگی بی‌پایان، شبایی که از مرکز آلودگی صوتی دور میشم و توی اتاقم کتاب میخونم. اونقدر میخونم تا نتونم فکر کنم، فرار از آلودگی نوری، پیدا کردن صُوَر فلکی و فکر کردن به اینکه واقعا چی می‌خوام.

    به طور کلی این زندگی الان منه.

    :]

  • نظرات [ ۲۴ ]
    • Bella ִ𖧧
    • شنبه ۲۷ اسفند ۰۱

    قلعه شنی آرزوهامون چی؟

    روی شن‌های داغ، کنار دریا ایستادم. امواج گرما فریبم می‌دن. توی دور دست ها، پرنده‌ها بین آبی کدر آسمون و شفاف دریا پرواز می‌کنن. موج‌های سرد آب دریا به پاهام برخورد می‌کنن. شن ها ریزش می‌کنن و پاهامو زیر خودشون مخفی می‌کنن. تو اینجایی. سرحال و سرزنده، با همون چشم‌ها اما برق می‌زنن. موهای خرمایی مواجت زیر نور خورشید می‌درخشن. نگاهتو نمی‌‌دزدی و لبخند می‌زنی. وقتی چشم‌هات هلالی‌تر از همیشه می‌شن، از همیشه زیبا تر می‌شی. کاش می‌دونستی چقدر زیبایی. حتی وقتی که به آبی مجهولِ روبه‌روت خیره می‌شی و غم پنهونِ پشت چشمات فاش می‌شه. میخوام دستتو بگیرم و زیر آفتاب تند ساحل در آغوش بگیرمت. دستمو دراز می‌کنم اما تو از بین دستام می‌ریزی. می‌ری سمت موج‌هایی که رحمی ندارن. تو دور می‌شی اما من گیر افتادم، لای زره‌های ریز شن. انگار توی مرداب غرق می‌شم. می‌خوام نجاتت بدم، اما نمی‌تونم خودمو نجات بدم. همینطور که دور می‌شی، یه لحظه برمی‌گردی و برای آخرین بار نگاهم می‌کنی. اسمتو فریاد می‌زنم اما صدام در نمی‌آد. موهای خیست هنوز زیر نور خورشید می‌درخشن. تو دورتر می‌شی و من بیشتر توی شن‌ها فرو می‌رم. بین مرز نامرئی آسمون و دریا ناپدید می‌شی و من خودمو لای شن‌ریزه‌های ساحل گم می‌کنم. تموم اون قلعه‌شنی که با هم ساختیم از بین می‌ره.

    • Bella ִ𖧧
    • شنبه ۱۵ بهمن ۰۱

    دو سال~

    3>

    ​​​​​​*چپوندن ایده‌آل‌گرایی زیر فرش*

    اینجا رو! ببینید کی بالاخره دست از گشادی برداشته قالب زده. D:

    میدونید، من دقیقاً چندین ماهه دارم به قالب زدن فکر می‌کنم. آخرش توی یه شب به مدت دو ساعت قالب زدم و پروژه‌ش تموم شد.

    ولی خب هنوز فونت مونده و قالب بدون فونت<<<

    راستی امروز دو سالگی وبه.=)

    می‌تونم بگم، وبلاگ داشتن بهم کمک کرد. در کل بودن توی سرویس وبلاگ نویسی بیان وبلاگ داشتن و پیدا کردن آدمایی که کم میبینی قضاوتت کنن خوبه. بین فضای منفور و بعضاً سمی مجازی، بیان نسبتاً خیلی سالم تره. اصلا خود این ایده وبلاگ نویسی و پست گذاشتن قشنگه.

    و این خیلی حس عجیبی داره که بعدا توی بزرگسالی برگردم وبلاگمو بخونم.:")

    امیدوارم بتونم علاوه بر خاطرات و حس خوب به وسیلهٔ اینجا پیشرفت هم بکنم. آروم آروم و لذت‌بخش رشد می‌کنم و بهتر می‌شم. وبلاگم مثل خودم مورد‌علاقه و مورد‌پسند همه نیست. یه جعبه چوبی پر از چیزای کوچیکه که حداقل برای خودم مهمه.

    آبی عزیز، دو سالگیت مبارک.3>

  • نظرات [ ۹ ]
    • Bella ִ𖧧
    • جمعه ۱۴ بهمن ۰۱
        Sing me to sleep
        Sing me to sleep
      I don't want to wake up
      on my own anymore

      Don't feel bad for me
        I want you to know
    Deep in the cell of my heart
        I really want to go
              ‌‌ ⭑
    disorientation
    /dɪsˌɔːrɪənˈteɪʃn/
    noun
    occurs when you are confused about the time, where you are or even who you are.
              ‌‌ ⭑
         ‌ □ ‌‌‌‌ Male
         ‌ □ Female
         ‌ ■ Person
    نویسندگان