ساندویچ‌ـای بی گوجه

بیا از محدودیت ها بگذریم. بیا از مرز هامون عبور کنیم. از واقعیت فراتر بریم. توی اسمونا موج سواری کنیم. روی ابرای پشمکی بشینیم و کل زندگیمونو به صدای بی‌خیالی گوش کنیم. بیا شبا روی پشت بوم بشینیم. صورت فلکی ها رو پیدا کنیم. ستاره ها رو نظاره کنیم. خوشحال باشیم که بخشی از کهکشانیم و دنیا درون‌مونه. بیا تا طلوع بیدار بمونیم. پاکت‌های شیرکاکائو و شیرموز مون رو به هم بزنیم و بزاریم صدای خنده هامون دنیا رو پر کنه. بیا بریم به اترنال ایسلند. توی پناهگاهم، لاست پارادایس. اونجا بهت تموم طلسما رو یاد میدم. بهت میگم چطوری کارکتر اصلی افسانه ها بشی. بیا بریم به کوهی که تموم سال برف میباره. بیا بریم جنگل دور افتاده ای که بارون هوای همیشگیشه. بیا بریم تو جلد یه آدم عاشق. نظاره‌گر هایکو نویس های درمونده باشیم. تو داستان های نویسنده ها زندگی کنیم و تو کوچه های اشعار شعرا گم بشیم.

 بیا نخ ها رو به هم ببافیم. از هم دور شیم، همدیگه رو توی مه گم کنیم و بعد پیدا بشیم. بیا بیشتر همو در آغوش بگیریم. بیا بیشتر زندگی کنیم. 

محدودیت های دنیوی و آدم ها، نوار های زردشونو دورمون کشیدن. ما توی اتاقای خاکستریمون حبس شدیم. توی آبی بی انتهای غم غرق شدیم و فکر میکنیم دریای واقعی این رنگیه، رنگ غمه. ولی نیست. ما باید بیشتر ببینیم و نگاه کنیم تا بفهمیم برای مرگ نمیخواد تن مون رو به اقیانوس بسپاریم. جاش به قلبمون میگیم، صدای امواج رو موسیقی کنه. موج ها رو کلمه کنه. باهاشون موشک درست کنه و همراه غمامون به هوا بندازه.

بیا به هم یاداوری کنیم که ما هنوز زنده ایم. حتی اگه بین خار ها گیر افتادیم و حرکت زخمیمون میکنه، ذهن هامونو روشن میکنیم و اتاق کوچیکمون رو به لاست پارادایس متصل میکنیم. میریم توی حیاط، زیر بارون. گریه میکنیم و میخندیم. زندگی میکنیم. فراتر از تمام محدودیت ها و واقعیت ها پا میزاریم و بعدش هنر وجودمونو زنده میکنیم.

بعدش زندگی میکنیم. این‌بار واقعا واقعا زندگی میکنیم.

⸱៰ ࣭⸰🫐๋࣭ ⭑ 

+گوجه یه ناهماهنگی طعمی مطلق توی ساندویچ و سالاده و بلی...ساندویچ بی گوجه شعار ماست.'^'\‌

میدونستین آدمایی که با آگاهی از تنفرمون گوجه های سمی رو توی ساندویچ جا ساز میکنن همون کسایی ان که سر و صداهای دنیا رو بیشتر کردن؟نه بر فساد علیه ساندویچ های بی گوجه(کمپینی جدید با مدیریت بلا)

+این آشفتگی این روزای وجودمو توی متن جا انداختم عجیبه که همین یکم پیش میگفتم چقدر زندگی بی معنی و بی ارزشه و بعد این متن نوشته شد شاید ایزابل مثل همیشه طلسم مثبت‌نگری رو به جونم انداخته..

+خب دیگه بسه توهمات چونیبیوم زیادی داره از وجودم میزنه بیرون

+ولی چطور میتونید به آهنگای پشمکی girl in red گوش ندین؟ هدیه گوش هاتون بخاطر خوندن پست 3>

  • نظرات [ ۱۹ ]
    • Bella ִ𖧧
    • چهارشنبه ۱۲ مرداد ۰۱

    قسم به بی عنوانی من، این پست عنوانی نمیخواهد.

    درسته پینترستو چیز کردن ولی من که بی‌خیال تجربه پیج داری نمیشم

    Click

    این پیج دوممه البته فرق داره توش خبری از پست های خودم و کیپاپ نیست

    فقط یه سری عکسای خوش وایب رو سیو میکنمD:

    خوشحال میشم سر بزنید(لازم به فالو نیست)

  • نظرات [ ۱۴ ]
    • Bella ִ𖧧
    • يكشنبه ۲ مرداد ۰۱

    چرت‌و‌پرت:تفاوت‌ها و فاصله‌ها

    نمیدونم چطوری ولی شروع میکنم -

  • نظرات [ ۱۲ ]
    • Bella ִ𖧧
    • شنبه ۲۵ تیر ۰۱

    HBD to me

    اومِدتو! شما به مرحله جدید دست یافتید!

    با توجه که اینکه تا اینجای مرحله زنده موندید به شما معجون قدرت، افسونگر های کوچک و موقت و چند نامه حاوی راهنمای ۱۴ سالگی داده میشه همچنین شما با تجربه خود تونستید به دید وسیع تری دست پیدا کنید

    از پنجره زندگی نهایت لذت رو ببرید!

    -پیغامی از طرف افق غیبی

    به مسترلاست‌سول ۵۵۰ ساله/بلا ی ۱۴ ساله

    راستش دارم فکر میکنم این پیغام از عمق احساسات نوشته نشده که هیچ اصلا طرفی که نوشته منو نمی‌شناسه(شاید سیستمای پیشرفته اونجا به طور خودکار اینو نوشتن؟)به هر حال *خنده ریز. یه چیزی شبیه:دارم شوخی میکنم*

    ۱۳ سالگی خود معجزه بود:)

    من ۱۲ ساله ی ناامید از همه چی یه سال مارشمالویی-اکلیلی(دلیل منطقی برای این تشبیه وجود نداره) رو تجربه کرد و بعد مدت ها تونست واقعا خوب باشه

    حدس میزدم کلاس هشتم چیز خاصی باید باشه با اینکه توی اوایل نوجوونی بودم ولی خودش نبودم اما خوب بود انگار وسط یه چیزیم و بهتر از خود اون چیز بودنه>

    وقتی به تغییرایی که امسال کردم فکر میکنم مغزم افسون میشه(سوت می‌کشه) چقدر امسال بزرگتر شدم ... و بنظر میاد حتی یکم قوی تر؟

    به هر حال پیش به سوی ۱۴ سالگی یوهوو~

  • نظرات [ ۳۲ ]
    • Bella ִ𖧧
    • يكشنبه ۱۹ تیر ۰۱

    چالش یک ماهه خاطرات تیر: D:21

    ​​​​​​یکی از روزای گرم تابستون ۱۴۰۱ یه کوالا انسان نمای بیکار و بی حال و خسته از خسته بودن به نام بلا در حال ذوب شدن توسط آفتاب داغ بود که یکهو تصمیم گرفت بعد از مدت ها توی یه چالشی ۳۰ روزه(شاید هم ۳۱ روزه) شرکت کنه (خیلی هم با ربطه!)

    پس این چالش چومی رو شروع کرد ولی از اونجایی که نه حوصله داشت ببینه امروز چندمه و نه دوست داشت هی اپیدتش کنه تا روز بیستم نوشت.... (چرا این کارو کردم واقعا؟)

    اما خب انشالا از بیستم به بعد در روزانه نوشتنش تلاش بیشتری میکنم-^-

    اینو هم گوش کنید:> Hare Hare Ya

    منبع

  • نظرات [ ۸ ]
    • Bella ִ𖧧
    • شنبه ۱۱ تیر ۰۱

    Imprisonment in bubble

    اوضاع یجوری داره پیش می‌ره که حوصله خودمو هم ندارم..انگار همش دنبال یه تغییرم...یه تغییر خیلی بزرگ چون حوصلم داره از زندگی عادیم سر می‌ره و نه اینکه بگم می‌خوام یه هدف پیدا کنم نه... می‌خوام برای مدت طولانی با یه چیزی سرگرم بشم و جزوی از زندگیم شه..میدونم چیه ولی انگار تو یه حباب گیر کردم نمیتونم از طرف داخل حباب رو بترکونم

  • نظرات [ ۷ ]
    • Bella ִ𖧧
    • شنبه ۴ تیر ۰۱

    به ایزابل

        بل

    سلام. منم، بلا. احتمالا شناخت من با اسم خودم برات راحت تر باشه اما بلا هم بخشی از وجودمه که تو هم میشناسیش شریک جرم من.*چشمک* پس فکر نکنم مشکلی باشه‌.

  • نظرات [ ۱۱ ]
    • Bella ִ𖧧
    • يكشنبه ۲۹ خرداد ۰۱

    مقدار زیادی چرت و پرت~

    چون نتونستم چیزی آپلود کنم عکس پست:")

    یه چند روزیه امتحاناتم تموم شده ولی به دلایل مختلف مثل تنبلی یا بهانه اول قالب جدید بعد پست به تأخیر انداختمش ولی الان دیدم خیلی دلم تنگ شده و نمیتونم ننویسم

    خیلی دلم برای اینجا نوشتن و کامنت هاتون تنگ شده=") برام بنویسید

  • نظرات [ ۱۸ ]
    • Bella ִ𖧧
    • شنبه ۲۱ خرداد ۰۱

    شاید چون زنده ایم

    There's Hope in despair"

    "like a streak of light in the dark

    -

    ایزابل؛

    بنظرت اینجور نیست که،همه چیز درد داره؟تاوان داره؟اشک داره؟

    و ما همش درتلاشیم کمتر ناراحت باشیم، اشک کمتری بریزیم و نشون بدیم خوشحالیم؟

    ولی فایده همه این کارا چیه؟وقتی تا آخر درد مثل سایه همراهیمون می‌کنه و سعی می‌کنه ما در خودش ببلعه؟

    خب باید بگم...نمیدونم.

    اما این جواب خوبی نیست.

    شاید چون...

    زنده ایم.

    و بزرگترین کاری که می‌تونیم بکنیم،

    زندگی کردن با همین درداست.

    • Bella ִ𖧧
    • شنبه ۱۴ خرداد ۰۱

    :>

    درسته کلی کار نکرده برای انجام دادن دارم و تقریبا وقت هم ندارم:') ولی بیاید یه جور چالش یا سرگرمی(؟)

    شما وایب منو با یک یا چندتا شی/یه رویداد طبیعی/رایحه/عکس یا هرچی وصف میکنید و من متقابلاً همین کارو انجام میدم

    اگه شخصیت انیمه هم باشه که چه بهترD:

    پ.ن هیچی فقط یه جور ترس از به اشتراک گذاشتن ایده و ایگنور شدنه..همین

  • نظرات [ ۹ ]
    • Bella ִ𖧧
    • پنجشنبه ۱۵ ارديبهشت ۰۱
        Sing me to sleep
        Sing me to sleep
      I don't want to wake up
      on my own anymore

      Don't feel bad for me
        I want you to know
    Deep in the cell of my heart
        I really want to go
              ‌‌ ⭑
    disorientation
    /dɪsˌɔːrɪənˈteɪʃn/
    noun
    occurs when you are confused about the time, where you are or even who you are.
              ‌‌ ⭑
         ‌ □ ‌‌‌‌ Male
         ‌ □ Female
         ‌ ■ Person
    نویسندگان