بل
سلام. منم، بلا. احتمالا شناخت من با اسم خودم برات راحت تر باشه اما بلا هم بخشی از وجودمه که تو هم میشناسیش شریک جرم من.*چشمک* پس فکر نکنم مشکلی باشه.
بل
سلام. منم، بلا. احتمالا شناخت من با اسم خودم برات راحت تر باشه اما بلا هم بخشی از وجودمه که تو هم میشناسیش شریک جرم من.*چشمک* پس فکر نکنم مشکلی باشه.
چون نتونستم چیزی آپلود کنم عکس پست:")
یه چند روزیه امتحاناتم تموم شده ولی به دلایل مختلف مثل تنبلی یا بهانه اول قالب جدید بعد پست به تأخیر انداختمش ولی الان دیدم خیلی دلم تنگ شده و نمیتونم ننویسم
خیلی دلم برای اینجا نوشتن و کامنت هاتون تنگ شده=") برام بنویسید
There's Hope in despair"
"like a streak of light in the dark
-
ایزابل؛
بنظرت اینجور نیست که،همه چیز درد داره؟تاوان داره؟اشک داره؟
و ما همش درتلاشیم کمتر ناراحت باشیم، اشک کمتری بریزیم و نشون بدیم خوشحالیم؟
ولی فایده همه این کارا چیه؟وقتی تا آخر درد مثل سایه همراهیمون میکنه و سعی میکنه ما در خودش ببلعه؟
خب باید بگم...نمیدونم.
اما این جواب خوبی نیست.
شاید چون...
زنده ایم.
و بزرگترین کاری که میتونیم بکنیم،
زندگی کردن با همین درداست.
درسته کلی کار نکرده برای انجام دادن دارم و تقریبا وقت هم ندارم:') ولی بیاید یه جور چالش یا سرگرمی(؟)
شما وایب منو با یک یا چندتا شی/یه رویداد طبیعی/رایحه/عکس یا هرچی وصف میکنید و من متقابلاً همین کارو انجام میدم
اگه شخصیت انیمه هم باشه که چه بهترD:
پ.ن هیچی فقط یه جور ترس از به اشتراک گذاشتن ایده و ایگنور شدنه..همین
اول از هر چیز یه شب آروم رو تصور کنید که کنار پنجره روی تخت خوابیدین و باد خنک شبونه به صورتتون برخورد میکنه و به Coffeine از akiyama kiro گوش میکنید*
یه سوال دارم و امیدوارم ایگنورم نکنید و بهش جواب بدید
ذهنتون رو به چی تشبیه میکنید؟یه مکان یه شی یه موجود یه فرا طبیعی یا طیف رنگ؟(اگه دوست دارید میتونید علت تشبیهتونو بگید)
هیچ محدودیتی برای جواب هاتون وجود نداره میخواد خیالی یا ترکیبی یا چندتا هم باشه
منتظرم~
خودم ذهنمو به یه عروس دریایی بی رنگ و زهر دار تشبیه میکنم که رنگ اطراف رو به خودش میگیره..
+چه حسی داره وقتی دوباره سرم پر از آبیه؟
دستمو دراز میکنم و میزنم به آرنجت برمیگردی سمتم و میگی بیداری؟؟
تایید میکنم و میگم اصلا نخوابیدم با غرغر میگی اگه الان نخوابی پس کی میخوابی بگیر بخواب
راسیتش خودتم از حرفت خندت گرفت
+میدونی اولش میخواستم بخوابم ولی انقدر افکارِ تو ذهنم زیاد بودن که مجبور شدم به همشون فکر کنم
-بعدشم از این سکوت خوشت اومد و خواستی تا ابد بهش گوش بدی؟
لبخند زدم و گفتم اینم هست ولی بعدش فقط دلم خواست اسمونو موقع طلوع آفتاب ببینم
-و به سرت زد این همه ساعت خودتو بیدار نگه داری؟احمق
+آخه نمیدونستم کی قراره صبح بشه و جدا از اون..میخواستم محو شدن سیاهی شب توسط آفتاب رو ببینم آسمون قبل از اینکه خورشید روشنش کنه خیلی تاریک تر از هر موقعی هست
-یجورایی این طلوع و غروب خورشید مثل غم و شادیه حداقل توی شب از این مطمئنیم نور بالاخره دیدامون میکنه و به سمتون میاد
+اگه بگیم ماه طلوع و غروب میکنه چی ؟اون وقت شب بی رحم نیست
با یه حالت تعجب نگاهم میکنی پس منظره ی روز بی رحم تره؟
+دنیا همیشه برای ما بی رحمه بِل
تایید میکنی
بعدش دستت رو سمت پنجره میگیری با چشمک میگی شانس!ماه داره میره بیا بریم بدرقش
میخندم و میریم سمت پنجره از پشت شیشه به غروب ماه نگاه میکنیم
ماه همیشه بدون اینکه هیچ اثری از خودش به جا بذاره میره تا طلوع بعدی..شاید
+دیشب تا ساعت هفت صبح(چه ترکیبیㅋ)بیدار بودم اولش فکر کردم بعد کتاب خوندم و بعدش منتظر موندم
اولین بار بود درست و حسابی طلوع خورشیدو میدیدم=)
حقیقتا رنگ آسمون اون موقع قشنگ ترین آبیه..نمیدونم توهم منه یا چی ولی آبی خاکستری بود
+چشمام..میسوزه...تجربه های اینجوری برای یک بار به نسبت خواب شب می ارزه ولی برای تکرارش نه هم دفعه دوم دیگه خاص نیست هم خواب شب از همه چی بهتره و مهمه
+عکس نامربوط پست یه پدیده نچندان خاص واقعی برای حدودای ماه دی یا بهمنه حتی میتونم بگم تو واقعیت قشنگ تر بود تا عکسش=]
+ ولی آهنگ I'll die anyway از Girl in red رو حتما گوش کنید..
میدونی ،از بین سه نیاز اولیه انسان، خواب هشتاد درصد وجود منو فراگرفته
پس غذا هیچ جوره نمیتونه جای خواب رو برام بگیره
بینهایت مود
(وقتی حوصله نداری به اینکه چطور عکس بگیری بهتره فکر کنی)
منبع این چالش میتسوری هست و چون اوتاکو ام و چالشای کوتاه دوست میدارم شرکت کردم°^°
یویشو!
اگر مردم ساکت بودند، میتوانستند صدای زندگیشان را بهتر بشنوند. اگر مردم ساکت بودند،هر وقت تصمیم
می گرفتند حرف بزنند، حرف هایشان اهمیت بیشتری
داشت. اگر ساکت بودند، میتوانستند پیام های همدیگر را درک کنند؛ درست مثل موجودات زیر آب که برای هم
نور میفرستند یا رنگشان تغییر می کند.